اشعار عرفانی شعرای بزرگ
منتخبی از زیباترین اشعار عرفانی مولوی، حافظ،سعدی ،عطار ،عراقی و سایر بزرگان شعر و ادب

 
تاريخ : چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۰
غزل شمارهٔ ۹۵۰

سپاس آن عدمی را که هست ما بربود

ز عشق آن عدم آمد جهان جان به وجود

به هر کجا عدم آید وجود کم گردد

زهی عدم که چو آمد از او وجود فزود

به سال‌ها بربودم من از عدم هستی

عدم به یک نظر آن جمله را ز من بربود

رهد ز خویش و ز پیش و ز جان مرگ اندیش

رهد ز خوف و رجا و رهد ز باد و ز بود

که وجود چو کاهست پیش باد عدم

کدام کوه که او را عدم چو که نربود

وجود چیست و عدم چیست کاه و که چه بود

شه ای عبارت از در برون ز بام فرود

 

غزل شمارهٔ ۹۷۲

عاشقانی که باخبر میرند

پیش معشوق چون شکر میرند

از الست آب زندگی خوردند

لاجرم شیوه دگر میرند

چونک در عاشقی حشر کردند

نی چو این مردم حشر میرند

از فرشته گذشته‌اند به لطف

دور از ایشان که چون بشر میرند

تو گمان می‌بری که شیران نیز

چون سگان از برون در میرند

بدود شاه جان به استقبال

چونک عشاق در سفر میرند

همه روشن شوند چون خورشید

چونک در پای آن قمر میرند

عاشقانی که جان یک دگرند

همه در عشق همدگر میرند

همه را آب عشق بر جگر است

همه آیند و در جگر میرند

همه هستند همچو در یتیم

نه بر مادر و پدر میرند

عاشقان جانب فلک پرند

منکران در تک سقر میرند

عاشقان چشم غیب بگشایند

باقیان جمله کور و کر میرند

و آنک شب‌ها نخفته‌اند ز بیم

جمله بی‌خوف و بی‌خطر میرند

و آنک این جا علف پرست بدند

گاو بودند و همچو خر میرند

و آنک امروز آن نظر جستند

شاد و خندان در آن نظر میرند

شاهشان بر کنار لطف نهد

نی چنین خوار و محتضر میرند

 

 

غزل شمارهٔ ۹۹۶

گفت کسی خواجه سنایی بمرد

مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد

کاه نبود او که به بادی پرید

آب نبود او که به سرما فسرد

شانه نبود او که به مویی شکست

دانه نبود او که زمینش فشرد

گنج زری بود در این خاکدان

کو دو جهان را بجوی می‌شمرد

قالب خاکی سوی خاکی فکند

جان خرد سوی سماوات برد

جان دوم را که ندانند خلق

مغلطه گوییم به جانان سپرد

صاف درآمیخت به دردی می

بر سر خم رفت جدا شد ز درد

در سفر افتند به هم ای عزیز

مرغزی و رازی و رومی و کرد

خانه خود بازرود هر یکی

اطلس کی باشد همتای برد

خامش کن چون نقط ایرا ملک

نام تو از دفتر گفتن سترد

 

غزل شمارهٔ ۱۰۷۵

قوم رندانیم در کنج خرابات فنا

خواجه ما را با جهاز و مخزن و کالا چه کار

صد هزاران ساله از دیوانگی بگذشته‌ایم

چون تو افلاطون عقلی رو تو را با ما چه کار

با چنین عقل و دل آیی سوی قطاعان راه

تاجر ترسنده را اندر چنین غوغا چه کار

زخم شمشیرست این جا زخم زوبین هر طرف

جمع خاتونان نازک ساق رعنا را چه کار

رستمان امروز اندر خون خود غلطان شدند

زالکان پیر را با قامت دوتا چه کار

عاشقان را منبلان دان زخم خوار و زخم دوست

عاشقان عافیت را با چنین سودا چه کار

عاشقان بوالعجب تا کشته‌تر خود زنده تر

در جهان عشق باقی مرگ را حاشا چه کار

 

 

غزل شمارهٔ ۱۰۸۵

همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر

سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر

همه غوطه‌ها بخوردی همه کارها بکردی

منشین ز پای یک دم که بماند کار دیگر

همه نقدها شمردی به وکیل درسپردی

بشنو از این محاسب عدد و شمار دیگر

تو بسی سمن بران را به کنار درگرفتی

نفسی کنار بگشا بنگر کنار دیگر

خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش

بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

تو به مرگ و زندگانی هله تا جز او ندانی

نه چو روسبی که هر شب کشد او بیار دیگر

نظرش به سوی هر کس به مثال چشم نرگس

بودش زهر حریفی طرب و خمار دیگر

همه عمر خوار باشد چو بر دو یار باشد

هله تا تو رو نیاری سوی پشت دار دیگر

که اگر بتان چنین‌اند ز شه تو خوشه چینند

نبدست مرغ جان را به جز او مطار دیگر

 

مطالب مرتبط  (جهت دسترسی به کتابها و مقالات و موضوعات بر روی آنها کلیک نمائید)

مرگ و معاد در قرآن و روایات و اشعار و گفتار بزرگان جهان (کتب و مقالات )

 ( ادامۀ مباحث معاد در این موضوع جای دارد)


احادیث جامع ائمه معصومین

 کتاب جامع در غیبت امام عصر و امامت

جامعترین مرجع سخنان بزرگان جهان

 آرشیو موضوعی مطالب وبلاگ (گلچین اشعار و سخنان



ارسال توسط علیرضا ملکی

اسلایدر