اشعار عرفانی شعرای بزرگ
منتخبی از زیباترین اشعار عرفانی مولوی، حافظ،سعدی ،عطار ،عراقی و سایر بزرگان شعر و ادب

اگر بخواهیم  فقط سه کتاب طراز اول در ادبیات عرفانی به زبان فارسی را نام ببریم بیگمان آن سه عبارتند از:دیوان حافظ و مثنوی معنوی (مولوی) و مختارنامۀ عطار نیشابوری میباشد.

روح عطار در مختارنامه اوج میگیرد و در آسمانها سیر میکند.مختارنامه حاصل تجربیات روحی بسیار لطیف و حساس میباشد.در مختارنامه چنان رباعیات عمیق و پرمعنائی دربارۀ توحید خداوند باریتعالی و نیز راجع به مرگ و معاد و سایر موضوعات زندگی انسان مطرح میشود که انسان حیران می ماند و بی اختیار زبان به تحسین گویندۀ این اشعار  میگشاید.بیگمان مختارنامه یکی از بهترین گنجینه های ادبیات و عرفان پارسی و بلکه همۀ جهان میباشد و دریغ و صد دریغ که در بین ما ایرانیان غریب است.رباعیات عطار در مختارنامه که بالغ بر دوهزار رباعی میباشد از جنبه زیبائی معنوی و لفظی چیزی از رباعیات خیام کمتر ندارد و بلکه بالاتر است.امید است با مطالعه این کتاب روح و روان خود را تسکین داده و ناپایداری دنیا را بیشتر دریابیم.

 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد

 

بحری که در آسمان زمین خواهد بود

آنجا وینجا همان، همین خواهد بود

از فوق العرش تاثری قطرهٔ اوست

آن دریا را قطره چنین خواهد بود

 

آن بحر که در یگانگی اوست یکی

یک قطره در آن بحر نسنجد فلکی

گر هژده هزار عالم افتد در وی

حقّا که از او برون نیاید سمکی

 

 

گردِ تو درآمده چنین دریایی

تو راه به یک قطره نبردی جایی

دانی که درین عالم پر سر چونی

چون در چمن بهشت نابینایی

 

 

یک روی به صد روی همی باید دید

یک چیز، ز هر سوی، همی باید دید

پس هژده هزار عالم و هرچه دروست

اندر سر یک موی، همی باید دید

 

 

راهی که همه سلوک وی باید کرد

کی، نتوان گفت از آن، و طی باید کرد

راهیست که هر قدم که بر میگیری

اول قدمت به قطع پی باید کرد

 

 

آخر روزی دلت به درگه برسد

جان تو به مقصود تو ناگه برسد

صد عالم پر ستاره میبینی تو

چون جمله به یک برج رسد ره برسد

 

هر چیز که هست در دو عالم کم و بیش

از جلوهگری نور اوست ای درویش!

تا جلوه همی کند همه جلوهٔ اوست

چون جلوه کند ترک، نماند پس وپیش

 

 

 

عالم همه گفت و گوی خود میبیند

بر سالک جست و جوی خود میبیند

هرچیز که هست جمله چون آیینهست

در دست گرفته روی خود میبیند

 

 

پیوسته دلی گرفته از غیرت باد!

در بادیهٔ یگانگی سیرت باد!

هر نقش که از پرده برون میبینی

چون پرده براوفتد، همه،‌خیرت باد!

 

 

 

خود را، سوی خود،‌رهگذری باید کرد

وین کار قوی نه سرسری باید کرد

هر چیز که هست هر یکی آیینهست

در آینهها جلوهگری باید کرد

 

 

هر جان که به راه رهنمون مینگرد

چل سال به دیدهٔ جنون مینگرد

چون چل بگذشت آفتابی بیند

کز روزن هر ذرّه برون مینگرد

 

 

یک چیز که آن نه یک و چیز است آن چیز

کلّی همه آنست و عزیز است آن چیز

هر چیز که جان حکم کند کاین آنست

آنست و ورای حکم نیز است آن چیز

 

 

چیزی که دمی نه تو درآنی و نه من

کیفیت آن نه تو بدانی و نه من

گر برخیزد پردهٔ پندار از پیش

او ماند و او، نه تو بمانی ونه من

 

 

آن ماه که بر هر دو جهان میتابد

در مغزِ زمین و آسمان میتابد

یک ذرّه بود در او همه روی زمین

ماهیست کز آسمانِ جان میتابد

 

 

چیزی که ورای دانش و تمییز است

چون هر چیزش مدان که چیزی نیز است

بودیست که بودها در او نابود است

چیزی است که چیزها در او ناچیز است

 

 

آن کی آید در اسم، شب خوش بادت!

نه جان بود و نه جسم، شب خوش بادت!

جز هستی و نیستی نمیدانی تو

وان نیست ازین دو قسم، شب خوش بادت!

 

 

آن بحر که هر لحظه دگرگون آید

از پرده کجا تمام بیرون آید

یک قطره از آن بحر که ما میگوییم

از هژده هزار عالم افزون آید

 

 

غوّاص در اوّل قدم از فرق کند

تا در دریا سلوک چون برق کند

دریا چو نهاد روی در باطنِ مرد

با چشم زنی هر دو جهان غرق کند

 

 

جایی که درو نه شیب ونه بالا بود

نه جسم و جهت نه جنبشِ اجزا بود

هر چیز که جُست مردِ جوینده بسی

چون آنجا شد همه تمام آنجا بود

 

 

آن بحر که دم به دم فزون میجوشد

وز حسرت او هزار خون میجوشد

گویی که به نوعی دگر و شکل دگر

هر لحظه ز هر ذرّه برون میجوشد

 

 

 

بحری که در او دو کون ناپیدا بود

او بود و جز او نمایش سودا بود

آن قطره که در جستن آن دریا بود

چون آنجا شد خود همه عمر آنجا بود

 

 

هر دل که درین دایرهٔ بی سر و پاست

در دریاست او ولیک در وی دریاست

هر لحظه هزار موج خیزد زین بحر

کار آن دارد که بحر بنشیند راست

 

 

 

هر جان که به بحر رهنمون اندوزد

بیرون رود از خویش درون اندوزد

یک ذرّه شود دو کون در دیدهٔ او

وان ذرّه ز ذرّگی برون اندوزد

 

 

تا نفس پرستی تو را غم بیش است

ور دل داری ملک تو هر دم بیش است

چه جای دو عالم است کانجا که دل است

هر ذرّه ز صد هزار عالم بیش است

 

 

هر دل که به بحرِ بینشانی افتاد

در روغنِ مغزِ زندگانی افتاد

زان کون که جای غایبان بود گذشت

در عینِ حضورِ جاودانی افتاد

 

 

آن کل که بدو جنبش اجزا دیدم

در هر جزوش دو کون پیدا دیدم

چون دریایی بی سر و بی پا دیدم

چندان که برفتم همه دریا دیدم

 

 

 

مرغی که بدید از می این دریا دُرد

عمری جان کند و ره سوی دریا بُرد

گفت: «اینهمه آب را به تنها بخورم»

یک قطره بدو رسید و در دریا مُرد

 

 

هر جان که بجان نیست گرفتار او را

با آن دل خفته کی بود کار او را

در هر جایی که جای گیرد آن بحر

حالی بکُشد به تشنگی زار او را

 

 

صد قطره که یک آب نماید جمله

چون روی به اصحاب نماید جمله

هر بیداری که در همه عالم هست

در پرتو او خواب نماید جمله

 

 

گه جان، دل خویش، غرق خون مانده دید

گه سرگردان و سرنگون مانده دید

در دریایی که خویش گم باید کرد

چندان که درون رفت برون مانده دید

مطالب مرتبط(جهت دسترسی کلیک نمائید)

گلچین کتاب مختارنامه عطار نیشابوری(رباعیات عطار) بقیه کتاب در این موضوع میباشد)

مرگ و معاد در قرآن و روایات و اشعار و گفتار بزرگان جهان (کتب و مقالات )رباعیات خیام،عطار،مولوی،...

احادیث جامع ائمه معصومین

 کتاب جامع در غیبت امام عصر و امامت

جامعترین مرجع سخنان بزرگان جهان

 آرشیو موضوعی مطالب وبلاگ (گلچین اشعار و سخنان

 

 



ارسال توسط علیرضا ملکی

اسلایدر